کریس کوچرا روزنامهنگار و کردشناس فرانسوی ، نویسنده کتاب تاريخ جنبشهای ملی کردها در مصاحبه با نارین محمدی در رابطه با کردستان و کردها / این مصاحبه توسط خانم نارین محمدی و دو سال پیش انجام شده است. اما تاکنون شرایط لازم برای منتشر کردن آن به دلایلی وجود نداشته است. ایشان اوضاع کنونی را برای انتشار این مصاحبه بسیار حساس و ضروری تشخیص دادند. لذا از من که در آن مصاحبه به عنوان مترجم حاضر بودم خواستند که این مصاحبه را مستقیناً به زبان فارسی پیاده کنم.
نارین: چگونه با کردها آشنا شدید؟
کوچرا: کاملاً تصادفی! در سال 1971 ما از فرانسه آمدیم و می خواستیم که به جنوب عراق رفته و با مردمی که در کوهستانهای آنجا زندگی می کردند دیدار کنیم. اما وزارت اطلاعات عراق به ما گفت که شما باید به شمال رفته و کردها را ببینید. در آن زمان رابطه بعثیها با کردها و ملامصطفی بارزانی خوب بود. نه اینکه کاملاً خوب باشد، اما نسبتاً خوب بود. بعد از امضای قرارداد یازدهم مارس بود و بنابراین رابطه بین بعثیها و کردها در زمان ملا مصطفی بارزانی خوب بود و آنها ما را فرستادند که ژنرال بارزانی را ببینیم. و تصادفاً زمانی که ما ژنرال بارزانی را ملاقات کردیم، عبدرالرحمن قاسملو هم آنجا بود . ما با او رابطه دوستانه ای را آغاز کردیم. [منظور از ما در این جمله خود کریس کوچرا و همسرش است] و ما ژنرال بارزانی و کردها را خیلی دوست داشتیم. آنها مردمان خونگرمی بودند، می خندیدند، و خیلی رفتار دوستانه ای داشتند، اما بعثیها در مقابل خیلی خشن و کله خشک و عصبانی بودند؛ به همین خاطر است که ما خاطرات بسیار خوبی از مردم کرد داشته و هنوز هم آنها را خیلی دوست داریم.
نارین: لطفاً روش تفکر دکتر قاسملو را آن طوری که خودتان دریافته اید برای ما تشریح کنید.
کوچرا: او ذهن بسیار وسیعی داشت. دارای بینش بسیار وسیع و عمیقی بود از تمام فاکتورهای مربوطه؛ فاکتورها و عوامل داخلی و خارجی. او در اروپا زندگی و تحصیل کرده بود. او با بسیاری از رهبران خارجی ملاقات کرده بود و بسیار باهوش بوده و دیدی وسیعی را در این ملاقاتهایش به دست آورده بود و رهبر بسیار لایقی بود.
نارین: لطفاً درباره خاطراتی که از دکتر قاسملو دارید حرف بزنید.
کوچرا: یکی از خاطراتی که از او دارم حرفهایی بود که او درباره سمکو می زد. او به من گفته است که در همان سالی به دنیا آمده است که سمکو کشته شده است. البته او دقیقاً نمی دانست که کی به دنیا آمده است. یک بار بحثی بین مادر او و یکی از پسرعموهایش در گرفته بود. مادرش می گفت که او در زمانی به دنیا آمده است که آلبالو رسیده بود، ولی پسرعمویش می گفت که در زمانی به دنیا آمده است که هوا سرد و برفی بوده است. و این شش ماه تفاوت است. درباره مرگ سمکو او گفت که پدرش به او نصیحت کرده است که وقتی که زبان یک فارس را دیدی آگاه باش که او دارد دروغ می گوید، از او دوری کن. او بارها این را به من گفته بود، اما خود او قربانی زبان فارسهای دروغگو شد. این نصیحت حتی نتوانست برای او هم کارساز باشد. او درباره پدرش هم زیاد برای ما تعریف کرده بود. پدرش یک “آقا”[1] و یک فئودال بزرگ بود. او مالک چندین ده بوده و زنها و فرزندان زیادی داشت. پدرش به باکو، محل اقامت کردها در شمال، رفته بود. در آن زمان که من داشتم اولین کتابم را می نوشتم، او کمکهای زیادی به من کرد. او اطلاعات زیادی در مورد جمهوری مهاباد، قاضی محمد و همچنین در مورد ملا مصطفی بارزانی به من داد؛ در مورد روابط او با کردها در زمانی که در اتحاد جماهیر شوروی سابق بود. او یک دایرةالمعارف زنده بود، یک دایرةالمعارف متحرک.
همچنین قبل از جنگ در 5-1974 بین ملامصطفی بارزانی و عراق او نقش میانجی را بین ژنرال بارزانی و صدام حسین را ایفا کرد. و اطلاعات زیادی را در مورد نقش وساطت خود در این جریان و نیز مواضع بعثیها و نیز بارزانیها را در اختیار من قرار داد. ما از طریق او اطلاعات زیادی دریافت کردیم.
نارین: لطفاً در مورد زندگی شخصی او اندکی صحبت کنید.
کوچرا: او با یک زن چکسلواکی ازدواج کرد؛ هلن قاسملو. از او دو دختر داشت. او مدتی را در پراگ زندگی کرد. ابتدا او به پاریس آمد. او گفت که پدرش او را به پاریس فرستاده است. برادر بزرگترش احمد، که البته از یک مادر دیگر بود، قبل از او به پاریس آمده بود. مادر دکتر قاسملو آشوری بود. او به شوخی تعریف می کرد که وقتی که به پاریس آمده بود یک عالمه چنگال و کارد و قاشق سر سفره غذا حاضر بوده است که در ده خودشان آنها را ندیده بوده است، او به شوخی می گفت که نمی دانسته از کدامشان و چگونه باید برای خوردن غذا استفاده کند. او در سال 1949 به پاریس آمد و یک سالی در آنجا بود. بعد در یک تظاهرات برعلیه شاه شرکت کرد. به همین دلیل بورسیه او قطع شد. به همین خاطر بود که او به چکسلواکی رفت، چون در آنجا به چپی ها کمک می کردند که تحصیلات خود را به صورت رایگان ادامه دهند. او رساله دکترای خود را در پراگ درباره ساختار اقتصادی کردستان نوشت. وی مدت زیادی در پراگ ماند و بعد به عراق رفته و در وزارت طرح و برنامه Ministry of Planning در بغداد کار کرد. در سال 1968 که نیروهای شوروی به پراگ حمله کردند او از دوپشک حمایت می کرد. دکتر قاسملو در آن زمان پیرو عقاید مارکسیستی و کمونیستی بودف اما از آنجا که او ذهنی لیبرال داشت، از دوپشک حمایت می کرد. به خاطر همین بعد زا اینکه دوپشک سقوط کرد، او در چکسلواکی دچار مشکل شده و به بغداد رفته و با وزارت طرح و برنامه در عراق شروع به همکاری کرد. وقتی که ما او را در سال 1971 ملاقات کردیم او در این وزارتخانه کار می کرد.
نارین: درباره کتابی که شرح مذاکرات دکتر قاسملو با رژیم آیت الله خمینی در آن آمده است. ما این کتاب را خوانده ایم، اما از آنجا که این کتاب در ایران قاچاق بوده است، هیچ اسم و عنوانی از آن نداریم.
کوچرا: نام آن به انگلیسی Kurdish Challenge: The Mad Dream of Independence چالش کرد: رؤیای دیوانه وار استقلال. عزیز ماملی نتوانسته است این عنوان را ترجمه کند، برای اینکه نتوانست واژه ای فارسی معادل Challenge بیابد.
نارین: اطلاعات موجود در کتاب را چگونه به دست آورده اید؟
کوچرا: من می دانستم که هر دو طرف؛ دکتر قاسملو و ایرانیان، یعنی افراد اطلاعات نوارهای ضبط شده مکالمات را داشتند. بعد از اینکه دکتر قاسملو کشته شد، من از حزب دموکرات کردستان ایران درخواست کردم که نوارها را در اختیار من بگذارند. در آن زمان ماموستا عبدلله حسن زاده دبیرکل حزب بود. وقتی که من در پاریس از ایشان خواستم که کاستها را در اختیار من بگذارند، ایشان گفتند که متأسفانه آنها در عراق، در کویه سینجاق، در مقر مرکزی حزب هستند. وقتی که در کویه سینجاق درخواستم را مطرح کردم، ایشان گفتند که کاستها در پاریس هستند. بعد از چند سال ایشان گفتند که کاستها در پاریس هستند و گفتند که می توانم به آنها گوش کنم. من فارسسی بلد نیستم، لذا یکی از اعضای این حزب آنها را برای من ترجمه می کرد. من بارها به دفتر حزب در پاریس مراجعه کردم، و به این نوارها گوش کردم و این شخص آنها را برای من ترجمه می کرد. این در سال 1989 یا 90 بود. در همان سالی که دکتر قاسملو مرد من داشتم کتابم را می نوشتم، اما کتابم در سال 1997 منتشر شد. وقتی که من کتاب را به زبان فرانسه تمام کردم، بعد از آن توانستم به این کاستها گوش کنم. لذا آن چیزی که در کتاب فارسی آمده است، از کتاب به زبان فرانسه کاملتر است. وقتی که عزیز ماملی این کتاب را ترجمه کرد از او در خواست کردم که محتوای این کاستها را هم به کتاب بیفزاید. و برای اولین بار مقاله ای بسیار کوتاه در لوموند به چاپ رساندم، اما این مقاله بسیار مختصر بود. من حدود پنج سال روی این کتاب کار کردم. این البته دومین کتابم بود. کتاب اولم با نام Kurdish National Movement حرکت ملی کرد، در سال 1979 منتشر شده است.
نارین: آیا در زمانی که او در خانه شما بوده است، هیچگاه خبرهای بدی در مورد فعالیتهای سیاسی او به وی می رسید؟ واکنش او به این خبرهای بد چه بوده است؟
کوچرا: ما خانه ای در منطقه ای ییلاقی در اطراف پاریس داشتیم که یکی از جلسات کمیته مرکزی حزب در آنجا برگزار شد. اما ما هیچگاه خبرهای بد دریافت نمی کردیم. همیشه خبرهای خوب به ما می رسید. اما می دانید که ما چرا دکتر قاسملو را دوست داریم؟ برای اینکه او همیشه می خندید. حتی زمانی که خبرهای بدی دریافت می کرد، همچنان می خندید. البته کردها عموماً اینگونه اند. آنها همیشه می خندند، حتی زمانی که دنیا به کام آنها نیست.
نارین: شما دکتر شرفکندی را هم می شناسید، نه؟
کوچرا: بله! ما دکتر شرفکندی را به دکتر قاسملو معرفی کردیم. دکتر سعید به همراه همسر و فرزند کوچکش در پاریس و در نزدیکی خانه ما زندگی می کردند. یک شب که دکتر قاسملو به خانه ما آمده بود برای صرف شما، ما دکتر سعید را هم دعوت کردیم و آنها در آنجا با هم آشنا شدند.
نارین: عقاید و شیوه تفکر دکتر شرفکندی چطور بود؟
کوچرا: دکتر سعید هم انسانی تحصیلکرده، بسیار باهوش و آگاه بود. چند روز قبل از اینکه کشته شود برای صرف شام به خانه ما آمده بود. او در این دیدار به دکتر قاسملو انتقادات جدی ای وارد کرد. او گفت که دکتر قاسملو مسایل امنیتی را رعایت نمی کند [منظور امنیت شخص خود دکتر قاسملو است] اما خود او همان اشتباه را در برلین تکرار کرد. او بدون هیچ تدبیر امنیتی برای صرف شام به یک رستوران خیلی کوچک رفت. همسرم یک عکس بسیار زیبا از دکتر شرفکندی گرفته است؛ زمانی که آنها در کوههای مرزی ایران-ترکیه-عراق بودند. خانم زانا برای ملاقات دکتر شرفکندی آمده بود. آنها در دو طرف یک میز نشسته و با هم بحث می کردند و در وسط این میز و میان آنها کره جغرافیا قرار داشت. تصویری از دو سیاستمدار کرد که داشتند در مورد مسایل و مشکلات جهانی صحبت می کنند؛ تصویر بسیار زیبا و جذابی بود. هرچند دکتر شرفکندی هم بسیار باهوش و آگاه بود، اما اطلاعات او در زمینه روابط بین الملل به پای دکتر قاسملو نمی رسید.
1 comments on “رهبران بعد از قاسملو و شرفکندی”